مشق عشق
مکنید ای حــریفان! گلـه از سیاهــی شب بهار را باور کن افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟ نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟ ولی بسیار مشتاقم ، که از خاک گلویم سوتکی سازد. گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی ، دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ، و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد . بدین سان بشکند در من ، سکوت مرگ بارم را افسانه ای خموش در آغوش صد فریب گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای رازی نهفته در دل شب های جنگلی . من چیستم ؟ فریادهای خشم به زنجیر بسته ای … بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون زهری چکیده از بن دندان صد امید دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار . من چیستم ؟ بر جا ز کاروان سبک بار آرزو خاکستری به راه گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان اندر شب سیاه . من چیستم ؟ یک لکه ای زننگ به دامان زندگی و زننگ زندگانی آلوده دامنی یک ضحبه ی شکسته به حلقوم بی کسی راز نگفته ای و سرود نخوانده ای . من چیستم ؟ … … . من چیستم ؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات گمنام و بی نشان در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ دکتر علی شریعتی اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی) وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است. وقتی خواستم بگریم، گفتند دروغ است.وقتی خواستم بخندم، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی) دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند ( دکتر علی شریعتی ) دو فرشته ی مسافر در منزل خانواده ی ثروتمندی توقف کردند تا شب را در آن جا بگذرانند. آن خانواده گستاخی کردند و اجازه ندادند فرشته ها شب را در مهمانخانه ی داخل عمارت بگذرانند. بلکه به آن ها فضای کوچکی از زیرزمین خانه را اختصاص دادند. همان طور که فرشته ها مشغول آماده کردن بستر خود روی زمین سخت بودند، فرشته ی پیرتر سوراخی در دیوار دید و روی ان را پوشاند. فرشته ی جوان تر علت را پرسید و او گفت:« چیز ها همیشه آن طوری نیستند که به نظر میرسند». شب بعد فرشته ها به خانه ی زوج کشاورز بسیار فقیر، اما مهمان نوازی رفتند. پس از صرف غذای مختصری که داشتند، آن زوج رختخواب خودشان را در اختیار فرشته ها قرار دادند، تا شب را راحت بخوابند. صبح روز بعد فرشته ها آن زن و شوهر را گریان دیدند. تنها گاوشان، که شیرش تنها راه در آمدشان بود، در مزرعه مرده بود. فرشته ی جوان تر به خشم آمد و به فرشته ی پیرتر گفت: چه طور اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد؟ مرد اولی همه چیز داشت،با این حال تو کمکش کردی.خانواده ی دومی چیزی نداشتند اما همان را هم با ما تقسیم کردند،وبا این حال تو گذاشتی گاوشان بمیرد.فرشته ی پیرتر پاسخ داد :« چیز ها همیشه آن طوری نیستند که به نظر می رسند». «شبی که ما در زیرزمین آن عمارت بودیم متوجه شدم که در سوراخ دیوار طلا پنهان کرده بودند. ازآن جا که صاحب خانه طماع و بخیل بود و مایل نبود ثروتش را با کسی شریک شود، من سوراخ را بستم و مهر کردم تا دستش به آن طلا نرسد». شب گذشته که در رختخواب آن کشاورز خوابیده بودیم، فرشته ی مرگ به سراغ همسرش آمد. من در ازا گاو را به او دادم. چیز ها همیشه ان طوری نیستند که به نظر می رسند. هنگامی اوضاع ظاهرا بر وفق مراد نیست اگر ایمان داشته باشید، باید توکل کنید و بدانید که همواره هرچه پیش می آید به نفع شماست. فقط ممکن است تا مدت ها حکمتش را نفهمید.
که من این سپید روزی، ز شب سیاه دارم
باز کن پنجره را ، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
وبهار
روی هر شاخه ،کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجره ها را ،ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با باغ چه کرد؟
با سر وسینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد ؟
هیچ یادت هست ؟
حالیا معجزه باران را باور کن
وسخاوت را در چشم چمن زار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد
خاک جان یافته است
توچرا سنگ شدی ؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی ؟
بازکن پنجره ها را
وبهاران را ، باور کن
فریدون مشیری
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .
قلم توتم من است ، توتم ماست ، به قلمم سوگند ، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ،
که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ،
دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشم هایم را کور می کنم ،
اما قلمم را به بیگانه نمی دهم
به جان او سوگند که جان را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ،
قلم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، ودیعه مریم پاک من است ،
بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ،
...... هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است.
قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد
و قلم توتم من است
و قلم توتم ما است
:قالبساز: :بهاربیست: |