سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مشق عشق



زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری
و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان
دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را
صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز
در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای
کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار
داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را
پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار
توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی
آن را ببرد.

نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12ساعت 11:49 عصر توسط بامداد... نظرات ( ) | |

مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم

که گر از چشم یار افتم ، زچشم اعتبار افتم

شراب لطف پر در جام می ریزی و می ترسم

که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم

به مجلس می‌روم اندیشناک ای عشق آتش دم

بدم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم

زیمن عشق بر وضع جهان خوش خنده ها کردم

معاذ الله اگر روزی به دست روزگار افتم

تظلم آنقدر دارم میان راهت افتاده  

که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم

عجب کیفیتی دارم بلند از عشق و می‌ترسم 

که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم

دگر روز سواری آمد و شد وقت آن وحشی 

که او تازد به صحرا ، من به راه انتظار افتم


نوشته شده در یکشنبه 89/8/9ساعت 6:38 عصر توسط بامداد... نظرات ( ) | |


امروز ، 24 ذی القعده ، سالروز به دار کشیدن منصور حلاج در
 ال 309 هجری قمری است .

یک غزل زیبا از حافظ و یک غزل زیبا از وحشی بافقی که از منصور حلاج 
مانند بسیاری ازشاعران و عارفان دیگر یاد کرده اند ، به یاد منصور
 و به یاد روز واقعه :

 

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

 

به فتراک جفا دل‌ ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ ها چو بگشایند بفشانند


به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند


سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند


ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند


دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند


چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌ رانند


در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند


این دو بیت غزل فوق ، بسیار زیباست :

 

 

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند


واین بیت :

 

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/8/9ساعت 5:18 عصر توسط بامداد... نظرات ( ) | |


مشق عشق با نگاه به گل واژه عشق در شعر حافظ

 

شمه‌ای از داستان عشق شورانگیز ماست

این حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده‌اند

هیچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کرده‌اند

ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست
قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده‌اند

در سفالین کاسه رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان‌ بین کرده‌اند

نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکین کرده‌اند

ساقیا دیوانه‌ای چون من کجا دربر کشد ؟
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده‌اند

خاکیان بی‌ بهره‌اند از جرعه کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده‌اند

شهپر زاغ و زغن زیبا صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند

نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 5:1 عصر توسط سپیده نظرات ( ) | |

به نام نامی کوروش و آن آزاده جانانی
که جز بر خاک پردیس جهان
ایران زمین
پیشانی خود را نسائیدند
درود پر ز مهر من بر آن ایرانیان سخت ایرانی
چه آنان که کنون آوازه ی ایران پرستی شان
برای گوشهای آفرین گویان تازی ها و بیگانه
{همان ابریشمین گوش بزرگ حفره مانندی
که زنگار هزاران سال و تاربند کهنه و فرسوده ی پیر عنکبوت مرده تاریخ
پرده هایش را بیالوده}
بود چون صور اسرافیل
سهمگین فریاد مرگ آوای زندگی هاشان
و چه آنانکه ز پولاد بدون زنگ و هرگز نشکن آرمان هاشان
به گرداگرد تن های خمود از بار نامردی جان هاشان
بپاشیدند بذر تند و تیز نیزه زار شرزه زندانی
که خود روید
و تا پایان بودن های آن تنها
ببندد راه هرگونه گریز سوی آزادی
به چه زندانی
چه زندانی
خنده دارد گر درون عشق و آزادی
بگوئیم وای
میله ای سرد و خموش بسته راه را بر هر چه آبادی
کدامین آسمان آبی پاکی بود آبی تر از آن آسمان ژنده و بی شیله ای که
هر سحر کوچک محیط سرد زندان را می کشاند رو به سوی نور شورافزا
آریامرد آریا بانو
تو را ناخواسته نعمتی والا عطا کردند
که سرشت پاک ایرانی ببخشودند
{نمی دانم بگویم وامدار کار نیک چون اهورائیم
و یا دست طبیعت را بباید بوسه بارانیم}
به پاس گوهر پاک درون باید
آن سه جاوید پایه های نیک وند را
{اندیشه نیک ،گفتار نیک ، کردار نیک}
بسان یادمانی
برفراز زندگی هامان برافرازیم
و نگذاریم
هر به ریش آغشته چهر و
رو به بالا برده دست
که نشخوار زبانی جز زبان پارسی عادتش گشته
کار روز و شبش گشته
ز راه پاک ایران دوستی مان کند بیرون
و ما را تا همیشه بنده ی مشتی به مانند خودش سازد
برای در پناه بودن ز دست این دژاکامان
ز دیوار سپید زندگی پاک و پالودت
بیاویز آیه ی ناب و دل انگیزی
که یک پاکیزه مرد آن را سپارش سوی ما کرده :
چو ایران نباشد تن من مباد...


نوشته شده در جمعه 89/8/7ساعت 9:19 صبح توسط سپیده نظرات ( ) | |

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید


 

فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید


 

عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید



یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید



هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید



آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید



شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید



بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید



جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید



گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید



کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید


نوشته شده در جمعه 89/8/7ساعت 9:14 صبح توسط سپیده نظرات ( ) | |

 

 

 

کوروش پس از تاسیس یک حکومت بزرگ، شامل ممالک متمدن و نیرومند شرق نزدیک و میانه،
و تامین حیثیت و افتخاری بزرگ برای خود و اعقاب خویش، در سال 520 قبل از میلاد پس از 70
سال عمر در کمال عزت و نیکنامی درگذشت. تقریبا" تمام مورخان و سیاحان و خاورشناسان
 از این مرد به نیکی یاد کرده اند.

هرودوت کوروش را پدری مهربان و رئوف می داند که برای رفاه مردم کار می کرد. وی می نویسد :
 "کوروش پادشاهی بود ساده، جفا کش، بسیار عالی همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، که ایالت
 کوچک فارس را یک مملکت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعایا سلکوک مشفقانه و پدرانه می نمود.
بخشنده، خوشمزاج و مودب بود و از حالت رعیت آگاهی داشت."

در جایی دیگر او را آقای تمام آسیا می خواند و می نویسد : "هنگام پادشاهی کوروش و کمبوجیه
 قانونی راجع به باج و مالیات وضع نگردیده بود، بلکه مردمان هدایا می آوردند. تحمیل باج و مالیات
 در زمان داریوش معمول گردید، لذا پارسیان می گفتند که داریوش تاجر، کمبوجیه آقا و کوروش پدر بود.
 اولین را به آن جهت که سود طلب بود، دومین را چون سختگیر و با نخوت بود و سومین (کوروش) را به
واسطه اینکه ملایم و رئوف بود و همیشه خیر و خوبی ملت را هدف قرار می داد، پدر می خواندند."
گزنفون می نویسد : "او سطوت و رعب خود را در تمام روی زمین انتشار داد، بطوری که همه را مات و
مبهوت ساخت. حتی یکنفر هم جرات نداشت که از حکم او سرپیچی کند و نیز توانست دل مردمان
 را طوری برخود کند که همه میخواستند جز اراده او، کسی بر آنها حکومت نکند."

همین مورخ در مطلبی دیگر می آورد که : "کوروش خوش قیافه، خوش اندام، جوینده دانش، بلند همت،
 با محبت و رحیم بود. شداید و رنج ها را متحمل می شد و حاضر بود با مشکلات مقابله کند ... کوروش
 دوست عالم انسانیت و طالب حکمت و قوی الاراده، راست و درست بود ... باید اذعان نمود که کوروش
 تنها یک فاتح چیره دست نبود، بلکه رهبری خردمند و واقع بین بود و برای ملت خود پدری مهربان و
 گرانمایه به شمار می رفت."

ریچار فرای معتقد است که : "یک صفت دوران حکومت کوروش همانا اشتیاق به فراخوی ها و سنت های
 مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهی و سپاسداری دین و رسم های ایشان و میل به آفریدن یک
 شاهنشاهی آمیخته و بی تعصب بود. صفت دیگرش ادامه سازمانها و سنت های شاهان گذشته
 یعنی مادها بود. با این تفاوت که فقط کوروش جانشین استیاک گشته بود. چرا که بیگانگان شاهنشاهی
 هخامنشیان را همان شاهنشاهی مادی و پارسی می دانستند."

همچنین خاورشناسان بسیار دیگری راجع به کوروش نظر داده اند که بیان همه آنها خارج از حوصله
 این مطلب است. در اینجا به یک نکته مهم می پردازیم و آن اینکه مولانا ابولکلام آزاد، ضمن تفسیر
 چند آیه از سوره کهف معتقد است که ذولقرنین در آیات قرآنی اشاره به همان کوروش هخامنشی است.
نکته جالب دیگر آنکه در آرامگاه کوروش کبیر این عبارت نوشته شده است :
 
 "ای انسان هر که باشی و از هر کجا که بیایی، زیرا که می دانم خواهی آمد، من کوروش هستم
 که برای پارسیان این دولت وسیع را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک که تن من را می پوشاند رشک مبر
پلوتارک از دیگر مورخین در این باره می نویسد که : "اسکندر پس از حمله و خواند این جملات بسیار متاثر
شد و چون دید که درب آرامگاه کوروش را گشوده اند و تمام اشیاء گرانبهایی را که با او دفن شده است
 ربوده اند، دستور داد تا مرتکب را بکشند."

از کتاب تاریخ اجتماعی ایران، تالیف مرتضی راوندی

نوشته شده در پنج شنبه 89/8/6ساعت 10:8 عصر توسط سپیده نظرات ( ) | |

    

         روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

         و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

         روزی که کمترین سرود بوسه است

         و هر انسان برای هر انسان برادری ست.

         روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

         قفل افسانه ایست

         و قلب

         برای زندگی بس است.

         روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

         تا تو بخاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی

         روزی که آهنگ هر حرف ؛ زندگیست

         تا من بخاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم...

         روزی که تو بیایی ؛ برای همیشه بیایی

         و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

         روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم...

         و من آن روز را انتظار می کشم

         حتی روزی

         که دیگر نباشم.   

                                           (احمد شاملو)                                     


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 7:56 عصر توسط سپیده نظرات ( ) | |

<      1   2      

:قالبساز: :بهاربیست:

کد ماوس