مشق عشق
الهی! همه به تن غریبند و من به جان و دل غریبم، همه در سفر غریبند و من در حضر غریبم. اگر بردار کنی، رواست، مهجور مکن، و اگر به دوزخ فرستی رضاست، از خود دور مکن. عاجز و سرگردانم نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم. بنده ی آن ثنا ام که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی!تو آنی که گفتی من آنم! آنی. حاضری چه جویم؟ ناظری چه گویم؟ همچون بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم. بر رخ از خجالت گرد داریم و در دل از حسرت درد داریم و روی از شرم گناه زرد داریم، اگر بر گناه مصرّیم، بر یگانگی مقرّیم. در دلهای ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز باران رحمت مبار.
.الهی!
الهی!
الهی! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را.
کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی،
الهی!
الهی!
الهی!
فاسقان زشتند،
زاهدان مزدور بهشتند،
ای منعم و توّاب و ای آفریننده ی خلقان از آتش و آب،
فریادرس از ذلّ حجاب و فتنه ی اسباب شوریده و دل خراب.
(( مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری))
:قالبساز: :بهاربیست: |