سفارش تبلیغ
صبا ویژن


مشق عشق


نوشته شده در شنبه 87/7/27ساعت 8:53 عصر توسط سپیده نظرات ( ) | |

روز موعود

یک روز پنجره‌ای رو به جهان گشوده خواهد شد
 که زیباترین گل دنیا را به چشم‌های مشتاق مردمان،
پیوند خواهد زد.

یک روز، خورشید به جای آسمان
 از زمین طلوع خواهد کرد.

یک روز، همه درخت‌های دنیا با برخورداری
از وزش نسیم امن و امان،
میوه‌های عدالت و ایمان را
نثارهمه مردم جهان خواهد کرد.

یک روز ، لحظه موعود فرا خواهد رسید
و رایحه دیدار نیکان با روح زمین و زمان ،
 طراوت خاصی به همگان خواهد بخشید.

ای گل غایب !
هیچ دلی نیست که نام مبارک تو را
همچون گنجینه‌ای گرانبها، در خود، جای نداده باشد

نوشته شده در شنبه 87/7/27ساعت 3:50 عصر توسط سپیده نظرات ( ) | |

امّ سلمه نقل مى کند:
در محضر پیامبر صلى الله علیه و آله بودم .

 یکى از همسرانش به نام میمونه نیز آنجا بود.

 در این هنگام ،ابن امّ مکتوم که نابینا بود
به حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد.
پیامبر صلى الله علیه و آله به من  و میمونه

 فرمود:

- حجاب خود را در برابر ابن مکتوم رعایت کنید!
پرسیدم :

- اى رسول خدا! آیا او نابینا نیست ؟

 بنابراین حجاب ما چه معنى دارد؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
- آیا شما نابینا هستید؟ آیا شما او را نمى بینید؟
زنان نیز باید چشمانشان را از نامحرم ببندند
.


نوشته شده در شنبه 87/7/27ساعت 3:35 عصر توسط سپیده نظرات ( ) | |

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ،

 می خواهم پیاده شوم

( دکتر علی شریعتی )


نوشته شده در شنبه 87/7/27ساعت 2:55 عصر توسط سپیده نظرات ( ) | |

امام حسن عسکری علیه السلام :

لا تُمار فَیذهَبَ بَهاوُک وَ لا تمازح فَیجتَرَاُ عَلَیک

جدال مکن که ارزشت می رود و شوخی مکن که بر تو دلیر شوند

(تحف العقول ص 486)

نوشته شده در شنبه 87/7/27ساعت 1:51 صبح توسط سپیده نظرات ( ) | |

 الهی سینه ای ده آتش افروز
 
الهی سینه ای ده آتش افروز

در آن سینه دلی وآن دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست

دل افسرده غیر از آب و گل نیست

دلم پر شعله گردان، سینه پر دود

زبانم کن به گفتن آتش آلود

کرامت کن درونی درد پرور

دلی در وی درون درد و برون درد

به سوزی ده کلامم را روایی

کز آن گرمی کند آتش گدایی

دلم را داغ عشقی بر جبین نه

زبانم را بیانی آتشین ده

سخن کز سوز دل تابی ندارد

چکد گر آب ازو، آبی ندارد

دلی افسرده دارم سخت بی نور

چراغی زو بغایت روشنی دور

بده گرمی دل افسرده ام را

فروزان کن چراغ مرده ام را

ندارد راه فکرم روشنایی

ز لطفت پرتوی دارم گدایی

اگر لطف تو نبود پرتو انداز

کجا فکر و کجا گنجینه راز؟

ز گنج راز، در هر کنج سینه

نهاده خازن تو صد دفینه

ولی لطف تو گر نبود، به صد رنج

پشیزی کس نباید زآنهمه گنج

چو در هر کنج، صد گنجینه داری

نمی خواهم که نومیدم گذاری

به راه این امید پیچ در پیچ

مرا لطف تو می باید، دگر هیچ
 
شاعر: وحشی بافقی

نوشته شده در شنبه 87/7/27ساعت 12:59 صبح توسط سپیده نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13      

:قالبساز: :بهاربیست:

کد ماوس